دوست دارم تا که در خود محو و حیرانم کنی
قطرهام، واصل به دریای خروشانم کنی
دوست دارم ذرّه باشم تا که در دریای نور
در بغل گیری و خورشید فروزانم کنی
دوست دارم پای تا سر قطعه ابری شوم
تا به خاک لالههای خویش، بارانم کنی
دوست دارم تا دم مردن بگریم در غمت
کز کرامت، خندهای بر چشم گریانم کنی
دوست دارم خار صحرا و بیابانت شوم
تا به رویم پاگذاری، سرو بستانم کنی
دوست دارم در منای عشق همچون گوسفند
پیش پای زائران خویش، قربانم کنی