قدم میزنه یل قتال العرب
رجز می خونه منم من حیدر نسب
ادب با غضب تو یک جا یا للعجب
عجب داره
با پا کوبیده روی نفس اماره
تا دور حرمه کار عدو زاره
که سر تا پاش همه ، حیدر کرار
نگهبان لشکر به هم ریخته یک تنه
یه چشمش به میمنه یه چشمش به میسره
شبیه شیر نر
آخه باباش حیدره