چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای
  هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد
.
بشکند دستم اگر گوش من این را شنود
  ” پای مرکب به تنش وا شد ” و بر سر نخورد
.
گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود
  گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد
.
شدنی نیست که بی یار شود خون خدا
  به غرور نوه ی شیر خدا بر نخورد
.
اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی :
  کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد
.
به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد
  تا سه شعبه به پدر ، سنگ به مادر نخورد