معلوم تا شود به سر من چه آمده
از صورتم که خورده به دیوار روشن است
 
حرفی ز استخوان صبورم نمی زنم
از ساق پام شدت آزار روشن است
 
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
مجلس ذکر ِ مرا بد دهنی ریخت به هم
 
رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند
استخوانم پس ِ هر پا شدنی ریخت به هم