من روضه خوان غربت عمه رقیه ام
مردم شکست, حرمت عمه رقیه ام
آه… از شب شهادت عمه رقیه ام
تغییر کرده صحبت و حال و هوای من
 
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه
 چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد
 از چند صورت مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو از بازار شامی ها گذر کردیم
 با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بوده ایم اما
 آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت
 آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه